27/05/2013

دلم برات تنگ شده..نه..تنگ نشده, پر میزنه... 10 سال پیش, همین روزها, آخرین باری بود که صداتو شنیدم. مثل همیشه, بعد از خداحافظی تو گفتی: قطع کن دیگه. من گفتم:نه, تو اول قطع کن. تو گفتی: نه, تو اول.. بعد خندیدیم و قطع کردیم و من نمیدونستم آخرین باره که صدای خنده هاتو میشنوم... حالا این روزها دارم باز آخرینهای تو رو و آخرین های الهه رو روزی هزار بار تجربه می کنم.. دلم میخواد زود باز سه تایی بریم معجون بخوریم.. بریم اتاق بالا درو ببندیم و حرف بزنیم.. من و الهه بیایم رو پشت بوم نذاریم تو درس بخونی, حتی وقتی میری خونهء منصوره که رفته سفر, درس بخونی, من و الهه بیایم و هی به وسایلش دست بزنیم و هی شیطونی کنیم نذاریم درس بخونی.. دلم خیلی چیزا میخواد وجی.. چرا این طوری شد.. چرا دنیا این طوریه..